نقد فیلم من به سرانجام دادن اوضاع فکر می کنم؛ مالیخولیای ذهنی ناتمام
به گزارش سفر به روسیه، فیلم من به خاتمه دادن اوضاع فکر می کنم؛ درباره انسانی در جست وجوی زمان از دست رفته که حسرت اتفاق هایی را می خورد که رخ نداده اند یا آن گونه که باید رخ نداده اند.
خبرنگاران| آدم ها دوست دارن به خودشون به عنوان نقاطی فکر کنن که در زمان جلو میره، ولی فکر کنم احتمالا برعکس باشه. ما ثابتیم و زمان از ما عبور می کنه؛ مثل باد سرد می وزه، گرمامون رو می گیره و ما رو خشک و یخ زده رها می کنه
به گزارش خبرنگاران؛ این یکی از مونولوگ های JessieBuckley، نقش اصلی و گوینده فیلم من به پایان دادن اوضاع فکر می کنم، است؛ در حالی که از دیدار پدر و مادر دوستش، جیک برمی شود. او اسم مشخصی ندارد. نمی دانیم باید او را چه بنامیم، زیرا در طی فیلم با نام های مختلفی خطاب می شود؛ لوسی، لوییزا یا ایمز.
آخرین اثر چارلی کافمن (Charlie Kaufman) با نام من به پایان دادن اوضاع فکر میکنم، اقتباسی است از رمانی آمریکایی با همین عنوان، اثر یان رید. شاید بتوان گفت تنها چند دقیقه ابتدایی فیلم واقعیت گرا و منظم است و بعد از آن تصاویر عجیب و غریب، گسسته و اضطراب آور آغاز می شود. احتمالا برای همه ما پیش آمده که زندگی مان را بار ها در ذهن مرور کنیم. این یادآوری ها هیچ زمان و ترتیب مشخصی ندارد و مدام در حال جابه جایی است.
در فیلم من به پایان دادن اوضاع فکر می کنم، ببینده در ذهن یکی از شخصیت ها قرار می گیرد و همراه او به یاد می آورد و حسرت تصمیم های نگرفته اش را می خورد. ممکن است این اثر سرشار از گره و استعاره، باعث سردرگمی مخاطب شود؛ اما کارگردان آرام آرام و با پرداختن به جزییات، تمام گره ها را می گشاید.
معمولاً از چارلی کافمن به عنوان یکی از برترین فیلمنامه نویسان تاریخ سینما یاد می کنند. او برنده جوایز معتبر زیادی از جمله اسکار، بفتا و گلدن گلوب شده است. از معروفترین فیلمنامه های او می توان به درخشش ابدی یک ذهن پاک، اقتباس و جان مالکوویچ بودن نام برد. او در سال 2008 فیلم سینکداکی، نیویورک را کارگردانی نیز کرده است.
انسان روزی بالاخره به گذشته خود برمی شود
من به پایان دادن اوضاع فکر می کنم داستان یک زن جوان با اینکه دوباره درباره رابطه خودش فکر کرده است، اما علی رغم این فکرها، با نامزد جدید خود به مزرعه خانوادگی آن ها سفر می کند تا در کنار خانواده او باشد. این زن جوان که در حین یک طوفان برفی در این مزرعه با مادر جیک و پدرش گیر افتاده است، کم کم ماهیت همه چیز هایی را که درباره نامزد خود، خودش و همچنین جهان می داند یا می فهمد، زیر سوال می برد.
این فیلم، فیلمی نومیدانه است درباره انسانی در جست وجوی زمان از دست رفته که حسرت اتفاق هایی را می خورد که رخ نداده اند یا آن گونه که باید رخ نداده اند. همراه با روایتی که از خرده پیرنگ به سمت ضد پیرنگ می رود و دیالوگ های چالش برانگیزی که مدام به اشخاص و موضوع های مختلف ارجاع می دهند.
چنین فیلمی که بخشی از غر های یک روشنفکر نابغه نیویورکی و در نهایت حاصل کار یک ذهن پیچیده است که به نظر دچار یأس و حزن فراوانی شده، شاید اگر تنها امکان نمایشش سالن های سینما بود نمی توانست به این سرعت مخاطبان خودش را پیدا کند. به همین دلیل نیز کافمن با ستایش از رویکرد نتفلیکس، از این که امکانات مناسب را برای ساخت چنین فیلمی فراهم کرده اند ابراز رضایت کرد و وجود این کمپانی را به نفع آینده سینما دانست.
به پایان دادن اوضاع فکر می کنم در ادامه جهان منحصر به فرد کافمن قرار می گیرد و اثری است که یک مولف و استاد درام آن را پس از خلق چند شاهکار خلاقانه و رسیدن به قله ساخته است.
حالِ اکنون ما در گذشته ما ریشه دارد
در تمام فیلم ارجاع های فراوانی به نقاشی ها، فیلم های کتاب ها و قطعه های قدیمی موسیقی وجود دارد؛ اما تمام این ارجاع ها مثل تکه های پازلی ست که به کامل شدن تصویری که کافمن بر ایجاد آن ها اصرار دارد، کمک می کند.
یکی از این استعاره ها خوک است. در ابتدای فیلم، جیک که نقش او را Jesse Plemons ایفا کرده، داستان خوک هایی را شرح می دهد که به دلیل بی مسئولیتی پدرش، زنده زنده توسط کرم ها خورده می شوند.
در لحظات پایانی فیلم زمانی که تصویر متحرک خوک آغاز به سخن گفتن می کند، بیننده درمی یابد خوک استعاره از جیک است و کرم ها، نشان از زندگی و زمان دارند که او را زنده زنده بلعیده اند. یا مثلا در یکی از دیالوگ ها، لوسی می گوید: من با کشیدن یه منظره سعی میکنم احساسم رو بروز بدم؛ تنهایی، شادی، نگرانی و ناراحتی. و مادر جیک پاسخ می دهد: مثل نقاشی اون دختره که وسط یه دشت نشسته و به یه خونه نگاه میکنه. این نقاشی با نام جهانی کریستینا اثر اندرو وایت، از معروف ترین نقاشی های قرن بیستم است.
حواس جمع همچون کافمن
کافمن از تمام عناصر فیلم سازی از جمله تصویربرداری و صداپردازی خاص فیلم، بهره می برد تا شاهکار تمام و کمالی بیافریند. زمانی که مادر جیک با بازی Toni Collette از صدای وزوز گوش هایش شکایت می کند، بیننده هم می تواند آن صدا را بدون وقفه بشنود. از نظر من فیلم کافمن در همان گروهی از هنر قرار می گیرد که بی بدیل و ماندگار است، اما همه پسند نیست. او با پرداختن به درون انسان، مخاطب را به فکر وامی دارد تا عمیقا به درون خود نگاهی بیندازد و به این سؤال پاسخ دهد که چه زمان تأثیر خانواده و دوستانش، فیلم ها، کتاب ها و موسیقی هایی که انتخاب کرده است به پایان می رسد و خودش در معنای موجودی مستقل و بدون تقلید آغاز می شود.
منبع: فرادید